اين زن‌ها

مهدي موسوي نژاد
mousavionline80@yahoo.com

"اگر ممكن است كمي برويد آن طرف تر!"
لابد اين جمله را بارها شنيده ايد. وقتي سوار تاكسي شده ايد و اتفاقا خانمي هم كنارتان نشسته است. چسبيده ايد به در. احساس سوسكي را داريد كه با زمين شوي، روي ديوار آشپزخانه له مي شود. گوش هاتان سرخ شده است. و وقتي مي شنويد آن خانم همچنان بلند _طوري كه همه مي شنوند_ زمين شوي را با آخرين فشارها روي سوسك چسبيده به در، بالا و پايين مي كشد و مي گويد: "مشكل شما آقايان اين است كه فرهنگ تاكسي سوار شدن نداريد"، ديگر برايتان تحمل ناپذير مي شود و تصميم مي گيريد پياده شويد و آزاد، در خيابان ها قدم بزنيد.
اما من يك بار كه خسته بودم و دوست داشتم همچنان در تاكسي بمانم، در ماشين را باز كردم و همان طور دستم بر دستگيره ي در، خودم را تا كمر آويزان كردم بيرون. سرم تقريبا روي آسفالت كشيده مي شد. و مغرور از فداكاري پيش بيني نشدني ام، داد زدم: "آقاي راننده! نگران حال من نباشيد! راهتان را برويد! من عجله دارم و بايد زودتر برسم..."






(توضيح:
براي خوانندگان سايت سخن: نام اصلي داستان "دغدغه هاي حقير" است.)
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31263< 6


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي